loading...

خاموش

Content extracted from http://clara.blog.ir/rss/?1738392008

بازدید : 337
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 13:32

چند تا چیز تو دلم جمع شده باید بریزم بیرون. با ربط- بی ربط. نمیدونم دیگه!

- دور سوم درمانیِ مادرِ جی، داروهاش یذره سنگینه، بعضاً بهش نمیسازه. حالش فعلا خوبه ولی خب دارو وقتی نمیسازه باید جایگزین بشه، یذره داستان داره نمیدونیم چطور پیش میره توکلمون به خداست ولی از این بابت نگرانیم.

- پدربزرگ هم اوضاعش خوب نیست. متاسفانه بیماری پخش شده تو بدنش. اصلا نمیفهمم چرا واقعا!... چرا موقع جراحی قلبش آزمایشی تشخیصی چیزی صورت نگرفت؟ همون جراحی، بنظرم تشدید کرد این بیماری رو. اوضاع خوب نیست. باید پرتو درمانی بشه ولی میگن همکاری نمیکنه... نگران پدربزرگیم. بابا نگران بود. نگرانشم. نگران نگرانیشم. نگران ناراحتیشم....

- چارلی، نوزاد تازه وارد، (بچه‌ی جیم- برادر جی) فوق العاده است! خیلی ماهه و نور امید زیبای این روزهاست. ولی کتی نمیتونه سر کار بره و اوضاع بصورت تک حقوقی سخته براشون. مخارج خیلی بالاست و شرایط شغلیِ جیم هم جور نمیشه و این ذهن جی رو خیلی مشغول کرده. اینم دل نگرانی شده واسه مون.

- مامان رفته فیزیوتراپی، طرف یه حرکت بهش داده، کمرش برگشته به 5 سال پیش! طفلک از درد، سرپا نمی‌تونست بایسته! مسخره‌ها! یعنی واقعا نمیدونن چه حرکتی برای چه بیماری مناسب نیست؟

- یه سری مسائل اقتصادی هم هست که دقیقاً توی قلبشیم و خیلی شرایط حساس شده...

- امشب متوجه شدیم امروز عموی مادرجی فوت کرد. خدا رحمتش کنه. بیشتر نگران مادر جی هستیم. ناراحتی، عزاداری، گریه، حتی شرکت تو مراسمات هم براش خوب نیست!

- (بماند که برای خودمم خوب نیست! و واقعاً داغون میشم!)

- تو این بحبوحه هم همین کرونا رو کم داشتیم!

امشب جی به درو دیوار فحش میداد از دست پدرش!! گفتم چرا؟ گفت "دماغش گرفته، میگم دماغت گرفته دکتر رفتی؟ میگه نه دماغم نگرفته، خسته ام!!"

حقیقت اینه که حتی اگر فقط سرماخوردگی ساده هم باشه، برای مادر جی مضره. سرما نباید بخوره! چه برسه به احتمال کرونا!! واسه همین جی عصبانی بود که چرا پدرش جدی نمیگیره علائمشو.

منم بهش دلداری دادم گفتم "بابا چرا اینجوری میکنی، چیزی نیست! خب امشب خبر فوت شخصی رو بهشون دادن، احتمالا صحبتایی شده، احساساتی شدن، بابا یاد برادرش که یه ساله از دستش داده افتاده، گریه کرده! (آخه معمولا همینطور هم میشه). روش نمیشه بهت بگه من گریه کردم که! میگه: خسته ام!"

اینو که گفتم، جی یذره آروم شد.

ولی واقعا خدا بخیر کنه این دیگه چه استرسی بود افتاد وسطمون!

- و من از همیشه بلاتکلیف تر، و مضطرب تر برای اینکه چه اتفاقی می‌افته.

من واقعاً تحمل مرگ کسی رو ندارم این وسط. هر شب دارم از خدا خواهش میکنم که فقط شده چند سال - چند سال، اتفاق هولناکی نیفته. حداقل در این حد که بتونم خودمو جمع کنم... ولی میبینم حدی نداره! آدم مگه از کی میتونه بگه "خب، دیگه آماده ام برای از دست دادن!"؟

و این ترس، این دلهره‌ی تغییر لحظه ایِ شرایط، داره نابودم میکنه.

درست وسط بی تعادل ترین الاکلنگ دنیا گیر کردم انگار....


Let's block ads! (Why?)

کرونای خوب، کرونای بد!
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 52
  • بازدید کننده امروز : 52
  • باردید دیروز : 89
  • بازدید کننده دیروز : 90
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 181
  • بازدید ماه : 53
  • بازدید سال : 348
  • بازدید کلی : 11848
  • کدهای اختصاصی